نویسنده: یولیان سمیونوف
مترجم: محمد قراگوزلو
ناشر: نگاه
قطع: رقعی
بهجز پرندهها و صاحب شیدای آنها، فقط گلدان علامت سلامتی ناظر پیکر بیجان پلیشنر بود. «هیچکس با هیچکس سخن نگفت.» نه بهار برن و نه گلدان ضامن جان پروفسور و نه پرندهها. خون مرد برای نخستین بار سنگفرش خیابانی در برن را سرخ کرد. خون بر سختی سنگ لغزید و به خاک نرسید. تنها حافظۀ کوتاه پرندگان رد خون را به خاطر سپرد و سبزی به زردی نشستۀ گلدانی که درنتیجۀ بیمبالاتی نازیها چروکیده بود. پیرمرد پرندهفروش چشمان خود را مالید. باریکهای از میان تالاب خون راه افتاد و در میان دو تکهسنگ پیچید. نه خروشید و نه جوشید. همانجا ماسید. باران که بارید دیگر کسی ندید در خیابانی خاموش شهری بیطرف انسان بیگناهی را کشتهاند.