نویسنده: جک هایگینس
مترجم: نادر صادقی
ناشر: بنگاه کتاب
قطع: وزیری
جلد: نرم
سال: ۱۳۶۵
جنگ جهانی دوم در اوج شدت ادامه دارد، طرفین درگیر هریک به نوبۀ خود میکوشند بر دیگری فایق آیند و هنوز نتیجۀ جنگ بر احدی روشن نیست نیروهای هیتلر در آفریقا به سرداری رومل بر سپاه متفقین همچنان تسلط دارند و عنقریب است که مصر به تصرف وی درآید ومتفقین را از آفریقا بیرون راند. از طرف دیگر سپاهیان آلمان، لنینگراد و استالینگراد را در محاصره گرفتهاند و تا صد کیلومتری مسکود پیش تاختهاند. فردا چه خواهد شد؟ آیا هیتلر به آرزوهای خود دست خواهد یافت یا نه؟ دشمنانش وی را شکست خواهند داد؟ هیچ کس نمیداند. در این اوضاعواحوال است که فکری شیطانی به مغز پیشوا راه مییابد، فکری که زیاد هم غیرعملی نیست. چرچیل این دشمن سرسخت و دیرینه که بههیچوجه تسلیم نمیشود! آری، هیتلر با خود میاندیشد که اگر این پیر دیرینۀ سیاست از میان برود، پیروزیاش بر انگلستان چندان دشوار نخواهد بود، لذا کمر به نابودی چرچیل میبندد و هیملر، این مرغفروش سابق را که اکنون ریاست سازمان مخوف گشتاپو را به عهده دارد احضار مینماید.
هیملر با عینک پنسی مخصوص خویش وارد میشود و پس از ادای احترام منتظر است که ببیند پیشوایش با وی چه کار دارد. ثانیههایی چند در سکوت میگذرد، هیتلر پیشوای آلمان درحالیکه دستهایش را در پشت سر در هم قلاب نموده است رو به هیملر میکند و میگوید: هاینریش، فکری به خاطرم رسیده است. فکری که ممکن است مسیر جنگ را تغییر دهد و مارا به پیروزی برساند. هیملر با شگفتی میپرسد: قربان، چه فکری به مغزتان خطور نموده است؟ هیتلر میگوید: هاینریش، میدانی که یکی از دشمنان سرسخت ما چرچیل نخستوزیر انگلستان است و من به تصمیم به نابودی او گرفتهام و این امر مهم را به عهدۀ تو میگذارم.
و به این ترتیب مهیجترین ماجرای جنگ جهانی دوم شکل میگیرد و به دستور پیشوا و به رهبری هیملر، گروهانی ازجانگذشته مأمور قتل و یا ربودن چرچیل میشوند. گروهانی که هریک از افراد آن در زمرۀ خشنترین و بیرحمترین افراد اساس قرار دارند، علاوه بر آن رهبر این گروه، یعنی گروهبان اشتاینر، یک گروهبان محکوم به مرگ است. او میداند که سرنوشتش مرگ است و از مرگ راه گریزی ندارد. و این داستان ادامه مییابد، آیا افراد ارتش آلمان موفق میشوند یا نه؟ چگونه این افراد میتوانند در یک سرزمین ناشناخته مبادرت به چنین مأموریتی بنمایند؟ آیا واقعاً میتوانند چرچیل را بیابند و نابود سازند؟ کسی نمیداند.
با خواندن این داستان مهیج میتوان به سرنوشت این گروه پی برد. آری. سوای محتوای داستان که خواننده را به دنبال خود میکشاند، خواننده به یکی از ماجراهای جنگ دوم جهانی وقوف مییابد و به احساسات پاک انسانهایی که در ظاهر امر خشن و دارای قلبی سخت میباشند پی میبرد که چگونه جان خود را به خاطر دخترکی خردسال به خطر میاندازند و با زندگی خود بازی میکنند و با این عمل خویش ثابت مینمایند که احساسات پاک انسانها نابودشدنی نیست.
باری، این داستان مهیج که یکی از ماجراهای واقعی جنگ جهانی دوم است آغاز میگردد و با سرنوشت شومی برای قهرمانانش پایان مییابد. و اما اصلاً این داستان چگونه به رشته تحریر درمیآید؟ آن به همت روزنامهنگاری فعال است که با پشتکار عجیبی قهرمانان اصلی داستان و کسانی که به هر علتی دستاندرکار این ماجرا بودند را مییابد و با ایشان به گفتوگو مینشیند تا واقعیات را از اکاذیب پیدا کند و قهرمانانی را که به هر صورت به خاطر اهدافی حال چه بد و چه خوب، جان عزیز خویش را از دست دادهاند، در داستان فرود عقابها زنده مینماید و بدینترتیب کتاب فرود عقابها به رشته تحریر درمیآید.
امید است که خوانندگان عزیز پس از خواندن این داستان به گوشهای از عملیات جنگ دوم جهانی وقوف حاصر نمایند.