نویسنده: اریک لارسن
مترجم: احمد عزیزی
ناشر: هرمس
قطع: پالتویی
روزگاری، در سپیدهدم روزهایی تاریک، پدر و دختری آمریکایی ناگهان خود را بهجای گوشۀ دنجشان در شیکاگو، در قلب برلین هیتلر یافتند. پدر و دختری که گذران زندگیشان در برلین، سفری شد به وادی اکتشاف و دگردیسی. هر روز از کنار خانههای مزین به گلدانهای شمعدانی میگذشتند، از فروشگاههای زنجیرهای خرید میکردند، در مهمانیهای عصرانه شرکت میکردند و ریههایشان را از رایحۀ بهاری تیرگارتن، پارک مرکزی برلین، پر میکردند.
این کتاب داستان نخستین سال از زندگی چهار سال و نیمۀ آنها در این شهر است، شهری غرق در پرچمهای عظیم سرخ، سپید و سیاه. آنها در همان کافههای روباز پیادهروهای خیابانی مینشستند که پیراهنسیاههای (اساس) و گاه نگاهشان به شخص هیتلر نیز میافتاد ـ ریزنقش در مرسدسی بزرگ و روباز. یک سال که گذشت، اما همه چیز برای این پدر و دختر دگرگون شد، و در یک دهۀ بعدی همه جهان را دگرگون کرد. ذات پنهان هیتلر آشکار شد.
بستر روایت لارسن سالهای مأموریت ویلیام ای. داد، سفیر آمریکا در برلین است. سفیر داد و دخترش مارتا شاهدان زندۀ صعود پلهبهپلۀ «پیشوا» تا مرتبۀ خداوندگاری بر ملّت سرکوبشدة آلمان زخمخورده شدند. مارتا، دختر باهوش، زیبا، دستبهقلم و ماجراجوی سفیر با همۀ بیبندوباریاش در مناسبات با دیگران، نقشی محوری در روایت لارسن دارد و همچون نوری است تابیده بر زوایای نادیدهمانده از ایام نازی، و بهانۀ نویسنده برای چینش ماهرانۀ موزاییک سیاسی آن دوران.
روایتی آموزنده از زوایای تاریخی کمترشناختهشده آن دوران واجد همۀ سرخوشیها و گیراییهای یک داستان پر ماجرای سیاسی. بهترین و مسحورکنندهترین اثر لارسن.
نیویورک تایمز